بمب یک عاشقانه
فیلمی که اولین باری که شب رفتم سینما دیدمش.
فیلمی که قرار بود جشنواره فجر ببینی و ندیدی و با من دیدی!
بعدش تا نیاوران رفتیم و کلی چرخیدیم و گشنمون بود ولی جایی باز نبود.ساعت ۳ این حدودا برگشتیم خونه.
سرد بود و دستامو گرفتی و دستامونو تو هوا رها کردیم و باد خنک اخرای پاییز رفت تو جفت دستامون.
قشنگ یادمه!
امشب این فیلمو دیدم باز.
یاد شیرین خاطرات گذشته.!
یاد اینکه چقدر دلم برات تنگ شده.

مثل حرف های چند دقیقه اخر فیلم که مرده به زنش میگه که نمیدونم چقدر دیگه ممکنه زنده باشیم ولی همین خندیدنت که نمیدونم به من میخندی یا نه، رو دوست دارم،همین ارایش ناشیانت رو،لحن حرف زدنت رو،صدات رو.

میخوام بگم منم همین طور!!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها