یک بداهه نوازی کمانچه و پیانو روشن است و جمعه است و در اتاقم نشستم.

هیچ چیز نیست که حالم را خوب کند ،جز اینکه خیالم راحت است که حال مامان خوب است.

ارامش اما نیست.

خونه اروم نیست!دلم اروم نیست!

موهامو باز میکنم تا پف کنه تو این رطوبت!میخوام بی خیال بشم نسبت به پف کردنش!

پیاده روی نرفتم.رمقی تو پاهام نبود.گاهی حس میکنم دستو پاهام برای خودم نیستن و سنگینن برام!

امروز داشتم به این فکر میکردم که اونایی که تو زندانن جمعه هارو چجوری میگذرونن؟!

من همیشه از تابستون بدم میومده و بدم میاد!

به دانشگاهم علاقه خاصی ندارم ولی از بلاتکلیفی بهتر است!حداقل جایی هست که بروی و کاری که بکنی و امکان یدن 4تا ادم رو چه خوب یا بد بهت میده!!

سازم را نیاوردم از تهران.

دلم میخواد تموم شه زود تر این یه ماه و نیم و برگردم تهران!

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها